عروسک به خونه خوش آمدی
پارسای عزیزم سلام: می خواهم از اولین روزی بگم که داشتیم از بیمارستان به خونه می رفتیم البته خونه ی مامان جون (مامان مامان) که منتظر آمدن تو بود، وای چه روز خوبی بود، باورم نمی شد که تو در کنارم هستی عزیزم، باورم نمی شد که من مادر شده ام اینها همه لطف پروردگار عزیز بود که شامل حال من و پدر مهربانت شده بود، چقدر زیبا ... من و بابا امیر به همراه مامان جون و فرشته کوچولو راهی منزل شدیم، وقتی رسیدیم مادر جون (مامان بابا ) برات اسفند دود می کرد و آقا جون و دایی بهرام و بهروز داشتند برات قربانی می بریدند . بابا امبر قربانی رو برای سلامتی تو و مامانی خریده بود ... دستش درد نکنه ...
نویسنده :
مامان سمیه
17:28